خرسند کردن . [ خ ُ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِقناع . (یادداشت بخط مؤلف ). اِحساب . (تاج المصادر بیهقی ). || شاد کردن
: دل و جان بدین رفته خرسند کن
همه گوش سوی خردمند کن .
فردوسی .
دل خویش از این گفته خرسند کرد
نه آهنگ رای خردمند کرد.
فردوسی .
دلش را در صبوری بند کردند
بیاد خسروش خرسند کردند.
نظامی .
دل خویش و بیگانه خرسند کرد.
سعدی (بوستان ).
بلطف خویش خدایا روان او خوش دار
بدان حیات بکن زین حیات خرسندش .
سعدی (دیوان چ مصفا ص 752).