اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خرص

نویسه گردانی: ḴRṢ
خرص . [ خ ُ ] (ع اِ) خَرص . خِرص . (منتهی الارب ). رجوع به خَرص و خِرص شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
خرص . [ خ َ ] (ع مص ) حرز کردن میوه بر درخت و کشت زمین . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || دروغ گفتن . || به تخمین و گ...
خرص . [ خ ِ ] (ع اِ) خَرص . خُرص . (منتهی الارب ). رجوع به خَرص و خُرص شود. || حاصل از حرز. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ). منه : کم خرص ...
خرص . [ خ ُ ] (ع اِ) خَرص . رجوع به خَرص و خِرص شود. || حلقه ای از زر و سیم . || حلقه ٔ گوشواره . || حلقه ٔ خرد از زیور. (منتهی الارب ) (ا...
خرص . [ خ َ رَ ] (ع مص ) گرسنه و سرمازده گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || (اِمص ) گرسنگی و سرمازدگی با هم . (منتهی الارب ).
خرص . [ خ َ رِ ] (ع اِ) چوبی که بدان انگبین چینند. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ). ج ِ اَخْرَص . رجوع به خُرَص و خُرْص شود.
خرص . [ خ ُ رَ ] (ع اِ) چوبی که بدان انگبین چینند. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ). ج ، اَخراص . رجوع به خُرُص و خُرص شود.
به زبر "خ"، به معنای گمان، خیال، و حدس در گویش تسوج
خرس . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَخْرَس و خَرْساء. رجوع به اخرس و خرساء شود : آخر از استاد باقی را بپرس یا حریصان جمله کورانند و خُرس . مولوی (م...
خرس . [ خ َ / خ ِ ] (ع اِ) خم می . (از مهذب الاسماء). خُم . (از منتهی الارب ). ج ، خُروس .
خرس . [ خ َ رَ ] (ع مص ) گنگ شدن . (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (منتهی الارب ) : در ثنای مجلس میمون تو مداح راناید اندر دل ملال و از زبان...
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.