اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خرص

نویسه گردانی: ḴRṢ
خرص . [ خ َ رِ ] (ع اِ) چوبی که بدان انگبین چینند. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ). ج ِ اَخْرَص . رجوع به خُرَص و خُرْص شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
خرس سار. [ خ ِ ] (ص مرکب ) آنکه از زیادی موی بر اندام چون خرس است . || (اِ مرکب ) نام حیوانی بوده بنقل حمداﷲ مستوفی که بشکل و نطق مان...
تپه خرس . [ ت َپ ْ پ َ خ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چمچال بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان است که در بیست و پنج هزارگزی باختر صحنه و چهار هزارگ...
خرس بچه . [ خ ِ ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه خرس ، بَیْلَم . دَیْسَم . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرس وار. [ خ ِ ](ص مرکب ، ق مرکب ) مانند خرس . شبیه خرس : بر خواب و خورد فتنه شدستند خرس وارتا چند گه چنو بخورند و فرومرند.ناصرخسرو.
خرس بازی . [ خ ِ ] (حامص مرکب ) بازی و رقص که خرس می کند. کنایه از اعمال مضحک و خنده آور : بازی خرس برده از شمشیرخرس بازی درآوریده بشیر.نظ...
خرس آباد. [ خ ُ ] (اِخ ) نام دیگر خُرُستاباد است . رجوع به خرستاباد شود.
نوعی خرس که بومی هند است. نام علمی Melursus Ursinus. نام عمومی Sloth Bear.
خرس بزرگ یا دُبّ اکبر (Big Dipper = Ursa Major= Great Wain ) یا هفت‌اورنگ نام یکی از صورت‌های فلکی است. خرس بزرگ یکی از معروفترین صورت فلکی‌های آسمان...
خرس بغو. [ خ ِ س ِ ب َ ] (اِ) کوتاه . کوتاه با جامه های بسیار بر زبر یکدیگر پوشیده . مؤلف لغت نامه آنرا بحدس از «خرس » (به معنی دب و بغو [ ب...
خرس گیاه . [ خ ِ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که بیخ آن را شقاقل می گویند و آنرا خرس بسیار دوست دارد، بعضی گفته اند آن گزر بریست و گروهی گویند کر...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.