خرقه بازی . [ خ ِ ق َ
/ ق ِ ] (حامص مرکب ) عمل خرقه باز. با خرقه دست افشانی و پایکوبی کردن در حال وجد و حال . (از آنندراج )
: مغنی ز اشعار من این غزل
به آهنگ چنگ اندرآور عمل
که تا وجد را کارسازی کنم
برقص آیم و خرقه بازی کنم .
حافظ (از آنندراج ).
گهی می کرد مه را خرقه سازی
گهی می کرد با مه خرقه بازی .
نظامی .
مکن تا در غمت ناید درازی
چو زاهد ممسکی در خرقه بازی .
نظامی .
چو گرگ افزون بود در چاره سازی
شبان را کرد باید خرقه بازی .
نظامی .
بیا مطرب ای مایه ٔ دل خوشی
که صوفی کند زآن ملامت کشی
بگو تا دمی خرقه بازی کنم
همی دلق خود را نمازی کنم .
امیرخسرو.
فلک هم خرقه بازیها کند بر دور میخانه
چو از رندان دردی کش سراید های وهو اینجا.
غزالی مشهدی .