خرگهی .[ خ َ گ َ ] (ص نسبی ) منسوب به خرگاه و خرگه . بهمه ٔ معانی «خرگه » و «خرگاه » رجوع شود. رجوع به خرگاهی شود. || پردگی . (یادداشت مؤلف )
: نگار خرگهی بت روی چینی
سهی سرو چمن بانوی چینی .
نظامی .
چو خسرو دید ماه خرگهی را
چمن کرد از دل آن سرو سهی را.
نظامی .
سماع خرگهی در خرگه شاه
ندیمی چند موزون طبع و دلخواه .
نظامی .
پیر آمد و زآنچه کرد بنیاد
با آن بت خرگهی خبر داد.
نظامی .
چه ناله ها که رسید از دلم بخرمن ماه
چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد.
حافظ.