خرمابن . [ خ ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) درختی است از طایفه ٔ نخیلات و از محصولات گرمسیری که دارای میوه ای است شیرین و لذیذ و گوارا موسوم بخرما و آنرا مخ نیز گویند و در جنوب ایران این درخت بسیار فراوان است . (از ناظم الاطباء). باسقه . نَخْله (ج ، نخل ، نخیل ). (یادداشت بخط مؤلف ). مرحوم دهخدا میگویند: گااوبا اصل آنرا از بلوچستان میداند و گوید از آنجا بنواحی حاره ٔاستوائی و استرالیا و اطراف بحر مدیترانه و مصر و غیره برده اند
: پس پیغامبر علیه السلام آن خرمابنان که آن مردمان همی آوردند... (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). چون عیسی از مادر جدا شد زیر آن خرمابن خشک اندرو آنجا نه آب بود و نه جوی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
چو آبستنان اشکم آورده پیش
چو خرمابنان پهن فرق بری .
منوچهری .
از اتفاق عجب را چون بخرمابنان رسیدیم پیلبان را یافتیم زیر این خرمابن پیل بسته و خرما میبرند. (تاریخ بیهقی ).
خاک سیه بطاعت خرمابن
بنگر چگونه خوش خوش خرما شد.
ناصرخسرو.
گرچه خرمابن سبز است درخت سبز
هست بسیار که خرما نبود بارش .
ناصرخسرو.
به خرمابنی ماند از دور لیکن
بنسیه ست خرماش و نقد است خارش .
ناصرخسرو.
چون بشکاف کوهی رسید آنجا خرمابنی بود سالها برآمده بود. (قصص ص
205).
صبر کن کآن ِ تست خرمابن
تا بخرما رسی شتاب مکن .
نظامی .
زیر خرمابن ز خلقان او جدا
زیر سایه خفته بین سایه ٔ خدا.
مولوی (مثنوی ).
تریک ؛ خرمابنی که بار آنرا گرفته باشند. جداماة؛ خرمابن بسیاربار. جلده ؛ خرمابن سخت و بزرگ که بی آب صبر تواند کرد. جلف ؛ خرمابنان نر. خصاب ، خصب ؛ خرمابن . خضیره ؛ خرمابن که غوره ٔ آن سبز بریزد. خواره ؛ خرمابن بسیاربار. خیسقان ؛ خرمابن که بار کم آرد و غوره ٔ آن متغیر گردد. دَرْدَرة؛ خائیدن غوره ٔ خرمابن را. صفیه ؛ خرمابن بسیاربار. عاتکه ؛ خرمابن که کشش نپذیرد. عُثکول ، عُثکوله ، عِثکال ؛ خرمابن بابار. هوانة؛ خرمابن دراز. (منتهی الارب ).