خروش آمدن . [ خ ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) خروش برخاستن . فریاد بلند شدن . فریاد به گوش رسیدن
: از ایوان از آن پس خروش آمدی
کز آوازدلها بجوش آمدی .
فردوسی .
حصاری شدند آن سپه در یمن
خروش آمد از کودک و مرد و زن .
فردوسی .
بزد نای روئین و روئینه خم
خروش آمد و ناله ٔ گاودم .
فردوسی .
-
در خروش آمدن ؛ به فریاد آمدن . فریاد زدن . نعره زدن
: چو شیری از نهیب مور ناگه در خروش آمد
گریزد او چنان گوئی که بر جان نیشتر دارد.
ناصرخسرو.
من ازشراب این سخن سرمست و فضله ٔ قدح در دست که رونده ای در کنار مجلس گذر کرد و دور آخر در او اثر کرد. نعره ای چنان بزد که دیگران بموافقت او در خروش آمدند. (گلستان ).