اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خریدار

نویسه گردانی: ḴRYDʼR
خریدار. [ خ َ ] (نف ) خریدکننده . مشتری . (ناظم الاطباء). خَرَندَه ، بایع، بَیِّع. (یادداشت بخط مؤلف ) :
ای خریدار من ترا بدو چیز.

رودکی .


ز هر سو فراوان خریدار خاست
بدان کلبه بر تیزبازار خاست .

فردوسی .


فروشنده ام هم خریدار نیز
فروشم بخرم ز هر گونه چیز.

فردوسی .


مده در بهای جهان عمر کوته
که جز تو جهان خود خریدار دارد.

ناصرخسرو.


تو گرد چون و چرا گرهمی نیاری گشت
چرا و چون ترا ما بجان خریداریم .

ناصرخسرو.


یار تو باید که بخرد ترا
هم تو خودی خیره خریدار خویش .

ناصرخسرو.


خریدار دارم بسی از تو من به
چرا خدمت تو کنم رایگانی .

منوچهری .


هوی بمن بر دلال معصیت گشته ست
از آنکه خواجه ٔ بازار فسق و عصیانم
گنه بمن بر دلال وار عرضه کند
بدان سبب که خریدار آب دندانم .

سوزنی .


بکاه برگی برگ جهان نخواهم جست
چنان که نیست به یک جو جهان خریدارم .

خاقانی .


چو نقدی را دو کس باشد خریدار
بهای نقد بیش آید پدیدار.

نظامی .


خریدار دُر گر چه باشد بسی
سفالینه را هم ستاند کسی .

امیرخسرو دهلوی .


تو با این مردم کوته نظر در چاه کنعانی
به مصر آ تا پدید آیند یوسف را خریداران .

سعدی .


معرفت نیست در این قوم خدا را مددی
تا برم گوهر خود را بخریدار دگر.

حافظ.


شیر مردان در کعبه مرا نپذیرند
که سگان در دیرند خریدار مرا.

خاقانی .


اولین کس که خریدار تو شد من بودم
مایه ٔ گرمی بازار تو شد من بودم .

وحشی بافقی .


- امثال :
یک یوسف مصری و صد خریدار . (از مجموعه ٔ امثال چ هند).
|| طالب .موافق بسیار. مشتاق . علاقه مند. خواهنده . (یادداشت بخط مؤلف ) :
کجا مردم در این اقلیم هموار
بوند آن لفظ پیشین را خریدار.

(ویس و رامین ).


که این ترک زاده سزاوار نیست
کس او را به شاهی خریدار نیست .

فردوسی .


خریدارم این رأی و پند ترا
سخن گفتن سودمند ترا.

فردوسی .


خریدارم او را بتخت و کلاه
بفرمان یزدان به گنج و سپاه .

فردوسی .


دستور ملک صاحب ابوالقاسم احمد
آن حمد و ثنا را به دل و دیده خریدار.

فرخی .


پشت اهل ادب است او و خریدار ادب
زین همی تیز شود اهل ادب را بازار.

فرخی .


از بارخدایان و بزرگان جهان ادبست
هم شعرشناسنده و هم علم خریدار.

فرخی .


چشم بدان دور باد از آن شه کانشه
سخت ادب پرور است و علم خریدار.

فرخی .


محمود و محمد ملکانند و شهانند
این خوی چنین را بدل و دیده خریدار.

فرخی .


حق است سخنهاش اگر زی تو محال است
بی شک خریدار خرافات و محالی .

ناصرخسرو.


این جهان پیرزنی سخت فریبنده ست
نشود مرد خردمند خریدارش .

ناصرخسرو.


مرد خرد را بعلم یاری ده
که خرد علم را خریدار است .

ناصرخسرو.


ماه را با نور رویش بیش مقداری نماند
مشک را با بوی زلفش بس خریداری نماند.

خاقانی .


باد در سبلت نااهل مدم
گرچه نااهل خریدار دم است .

خاقانی .


مرا ظن بود کز من برنگردی
خریدار بتی دیگر نگردی .

نظامی .


ناز بر آن کس که خریدار تست .

سعدی .


شهری است پرکرشمه و خوبان ز شش جهت
چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم .

حافظ.


بنده ٔ طالع خویشم که در این قحط وفا
عشق آن لولی سرمست خریدار من است .

حافظ.


و از درختان میوه ها پدید می آید و همه بزیر می ریزند و خشک میشوند و هیچ خریدار نباشد. (قصص الانبیاء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
خریدار شدن . [ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) میل بخرید چیزی کردن . موافق خرید چیزی شدن . || طالب شدن . موافق شدن . علاقه مند شدن . (یادداشت بخط مو...
خریدار گشتن . [ خ َگ َ ت َ ] (مص مرکب ) خریدار شدن . مایل بخریدن چیزی شدن . طالب خرید چیزی شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || موافق شدن . طالب ...
خریدار داشتن . [ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) بازار داشتن . واجد خریدار بودن . گرم بازار داشتن . || طالب داشتن . موافق داشتن .
خریدار نداشتن . [ خ َ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) مشتری نداشتن . رائج نبودن . بازار نداشتن . طالب نداشتن . موافق نداشتن .
خریدار گردیدن . [ خ َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مایل بخریدن چیزی شدن . خریدار شدن . || طالب شدن . موافق شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.