خزینه دار. [ خ َ ن َ
/ ن ِ ] (نف مرکب ) گنجور. خزان . خازن . خزانه دار. (یادداشت بخط مؤلف )
: خزینه دار خدایند و سرهای خدای
همی به ما برسانندکاهل اسراریم .
ناصرخسرو.
بفرمود تا وی را در بهشت برند و هفت هزار سال خزینه دار بهشت بود. (قصص الانبیاء ص
8). || آنکه خزینه ٔ مملکت یا پادشاهی را حفظ می کند. آنکه قیام به حفظ خزینه و بیت المال کشوری یا پادشاهی می نماید
: گوهرآئین خزینه دار و وی از نزدیکان امیر بود آنروز ایستاده . (تاریخ بیهقی ). گوهرآیین خزینه دار را سالاری ... نامزد کرد. (تاریخ بیهقی ). || تحویلدار. (ناظم الاطباء). || جبه دار. (ناظم الاطباء).