خس پوش . [ خ َ ] (ن مف مرکب ) خاردار. (ناظم الاطباء). چیزی که آن را بخس پوشیده باشند. (آنندراج )
: چشمه ٔ امید را خس پوش دیدن مشکل است .
صائب (از آنندراج ).
زلف و خط نگذاشت کافتد چشم ما بر روی یار
موج جوهر دایم این آئینه را خس پوش داشت .
صائب (از آنندراج ).
|| مردم فرومایه و رذل که به لباس مردمان نجیب و شریف درآیند. (ناظم الاطباء). مردم سخت رذل و فرومایه و هرزه کار. (یادداشت بخط مؤلف ). || دشنامی است وعوام خزپوش گویند. (یادداشت بخط مؤلف ). || (حامص مرکب ) استخفای عیب . || کار قبیحی که به محسنات اصلاح آن دهند. || پنهانی قبایح بمکر وحیله . (ناظم الاطباء). || نفاق . (فرهنگ خطی ).
-
آتش خس پوش ؛ آتش که بزیر توده خس و خاشاک پنهان باشد
: چند از آتش خس پوش برانگیزی دود
ای بخوش جوهری آئینه حسن تو مثل .
عرفی (از آنندراج ).
-
شعله ٔ خس پوش ؛ شعله ای که زیر خس پنهان باشد
: محبت شعله ٔ خس پوش خواهد کاشکی من هم
سری از جیب خاکسترنشینان برنمی کردم .
طالب آملی (از آنندراج ).