اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خسته خاطر

نویسه گردانی: ḴSTH ḴAṬR
خسته خاطر. [ خ َ ت َ / ت ِ طِ ] (ص مرکب ) غمناک . ناشاد. ملول . دلتنگ : فی الجمله سپاه و رعیت بهم برآمد... درویش از این واقعات خسته خاطر همی بود. (گلستان سعدی ). بقالی را درمی چند بر صوفیان گرد آمده بود در واسط و هر روز مطالبه کردی و سخنهای با خشنونت گفتی و اصحاب از تعنت او خسته خاطر همی بودند.(گلستان سعدی ). و پدر من به جهت فرزندی قوی خسته خاطر شده بود. (انیس الطالبین ). آن درویش خسته خاطر نزدیک شیخ خسرو آمد. (انیس الطالبین ). از سوخاری بحضرت ایشان آمد قومی خسته خاطر. (انیس الطالبین ). بحضرت شمابی ادبی کرد از آن خسته خاطر شدم . (انیس الطالبین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.