اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خسته روان

نویسه گردانی: ḴSTH RWʼN
خسته روان . [ خ َ ت َ / ت ِ رَ ] (ص مرکب ) خسته جان . خسته خاطر. غمناک . ملول . مهموم :
پرستنده بشنید و آمد دوان
بر خاک شد تند و خسته روان .

فردوسی .


نگر تا که بینی به گرد جهان
که او نیست از مرگ خسته روان .

فردوسی .


همی خون من جوید اندر نهان
نخستین ز من گشته خسته روان .

فردوسی .


بدو گفت سیمرغ ای پهلوان
مباش اندرین کار خسته روان .

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.