خشاب
نویسه گردانی:
ḴŠAB
خشاب . [ خ ُ ] (اِخ ) قریه ای است یک فرسنگی میانه ٔ جنوب و مغرب برازجان . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۸ ثانیه
خشاب . [ خ َ ] (معرب ، ص ) زمینی که به اندک باران آب بر آن روان گردد. این لغت مأخوذ از خوش آب فارسی است . (ناظم الاطباء).
خشاب . [ خ ِ ] (اِخ ) نام چندین بطن از تمیم . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
خشاب . [ خ ُ ] (اِ) اسم آب مطبوخ میوه ها است که با شکر طبخ یا قند باشد مثل آلوبالو و مویز و سیب و به و زردآلو و امثال آن و مجموع آن الطف ...
خشاب . [ خ َش ْ شا ] (ع ص ) چوب فروش . (از انساب سمعانی ) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خشاب . [ خ ُ ] (اِخ ) نام دهی است از دههای ری . (از معجم البلدان یاقوت ).
خشاب . [ خ َش شا ] (اِخ ) ابومحمد نحوی . یکی از بزرگان نحوزبان عرب است . خشاب را در نحو نظرات خاص است و اغلب آراء او بنزد صاحب ارز می باشد.
خشاب . [ خ َش شا ] (اِخ ) اسماعیل بن سعدبن اسماعیل وهبی حسینی شافعی مکنی به ابوالحسن و معروف به خشاب از مردم مصر بود. پدر او به درودگری...
از گذشتههای دور ایرانیان در سواحل خلیج فارس و دریای عمان ساختمانهای بلند میساختند و بر فراز آنها آتش میافروختند. این ساختمانها خَشاب نام داشت. خشاب...
تیردان (جعبه) پرفشنگی که در سلاحهای گرم گذارند تا پی هم وارد لوله و شلیک شوند.
ام خشاب . [ اُم ْ م ِ خ َش ْ شا ] (ع اِ مرکب ) سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). داهیه . (المرصع) (اقرب الموارد).