خشتک . [ خ ِ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر خشت . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از جهانگیری ). خشتچه . خشت کوچک . || پارچه ٔ چارگوشه زیر بغل جامه . (از انجمن آرای ناصری ) (از برهان قاطع) (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). بغلک . خشتچه . سوزه . سونچه . لبنةالقمیص . کش بن . سعیده . (یادداشت بخط مؤلف )
: کرد قباهای گل خشتک زرین پدید
کرد علمهای روز پرچم شب را نهان .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 331).
بر قد لاله قمر دوخت قباهای زر
خشتک لفظی نهاد بر سر چینی قبا
۞ .
خاقانی (از جهانگیری ).
آنکه قدرش چو کشد دامن رفعت بر چرخ
همچو خشتک بودش شکل زمین زیر بغل .
کمال الدین اسماعیل .
خشت دیوانش بر صدره ٔ گردون خشتک
طرز بنیانش بر دامن آفاق طراز.
خواجه سلمان .
آستین شاه نشینها که برون میدارند
چارسو خشتک و ایزاره فراویزنگار.
نظام قاری .
تخریص ؛ خشتک پیراهن و جز آن معرب تیریز. تخریصه ؛ خشتک پیراهن و جزآن . خضمان ؛ گریبان و خشتک پیراهن . (منتهی الارب ). || پارچه ٔ چارگوشه میان تنبان و شلوار. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پارچه ٔ مربع نشیمن گاه از شلوار. (یادداشت بخط مؤلف )
: همه بخشتک شلوار برنشینم و بس
نه اسب تازی باید مرا نه سازبزر.
مسعودسعد.
|| آئینه ٔزانو. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خشتچه
:بی رضایت هر که پوید یک قدم
خشتک زانوی او برکنده باد.
(از فرهنگ جهانگیری ).
|| خَشتَق . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خشتق شود. || دو پاره برنجین مربع قطور است که در آسیاهای آبی گذارند. (یادداشت بخط مؤلف ). || کنایه از فرج زنان . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).