خش خش . [ خ ِ خ ِ] (اِ صوت ) حکایت صوت جامه ٔ آهاردار گاه رفتن یا جنبیدن صاحب آن و امثال آن . بانگ جامه ٔ نو و بانگ کاغذو جز آن . خشت خشت . (یادداشت بخط مؤلف )
: از آنسو خشخش مخفی ازینسو شق شق مدفون
شنو این رمز از قاری سؤال است آن جواب است این .
نظام قاری .
آواز رفتن مار در سقف یا میان کزل و کاه . (یادداشت بخط مؤلف )
: و خشخش رفتن او [افعی ] همچون خشخش درختان بود که باد بر وی بزد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).