خشک
نویسه گردانی:
ḴŠK
خشک . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاخن بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در 113 هزارگزی شمال باختری در میان . این ده در کوهستان قرار دارد با آب و هوای معتدل . آب آن از قنات و محصول آن غلات و زعفران و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه مالرو است . در این ده دبستان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
واژه های همانند
۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
ناخن خشک . [ خ ُ خ ُ ] (ص مرکب ) در تداول ، کسی که کوچکترین نفعی برای دیگران بجای نماند. که هیچ خیر از وی به هیچ کس نرسد. که هیچ سود ب...
نان خشک . [ ن ِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خبزة لحلحة. قفار. کمک . کُبُنَّة. شظف . (منتهی الارب ). نان خشکیده . رجوع به اقسام نان ذیل کلمه...
سرد و خشک . [ س َ دُ خ ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) (اصطلاح پزشکی قدیم ) چیزی را که در وی مایه ٔ خاکی بیشتر باشد گویند سرد و خشک است . (ذخیره ٔ...
خشک و تر. [ خ ُ ک ُ ت َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) نیک و بد. (شرفنامه ٔ منیری ). دو چیز ضد را گویند چون نیک و بد و قلیل و کثیر : همتم ...
خشک مقدس . [ خ ُ ک ِ م ُ ق َدْ دَ ] (ص مرکب ) متدینی که جز اطاعت از ظاهر احکام دین بهیچ تأویل و تعبیری تن درندهد. (یادداشت بخط مؤلف ).
خشک میوه . [ خ ُ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) آجیل ۞ . (یادداشت بخط مؤلف ) : ایا جمال رئیسان ز لفظ من معنی برون نیاید جز خشک میوه ٔ مرسوم بخشک میوه ...
خشک گردن .[ خ ُ گ َ دَ ] (ص مرکب ) سخت گردن و کسی که گردنش خم نشود. (ناظم الاطباء). اَقصَر. (یادداشت بخط مؤلف ).
خشک گشتن . [ خ ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بی حرکت ماندن چنانکه در فالج یا در مرگ . (یادداشت بخط مؤلف ) : دم سگ بینی ابا تیفوز سگ خشک گشته کش ...
خشک گیاه . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که مرده . گیاه خشک . گیاه از بین رفته : هائجه ؛ زمین خشک گیاه یا زردگیاه . (منتهی الارب ). اهاجه ؛ خ...
خشک کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رطوبت چیزی را گرفتن . از رطوبت انداختن . از آب انداختن . نم چیزی را درچیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || ...