گفتگو درباره واژه گزارش تخلف خشک نویسه گردانی: ḴŠK خشک . [ خ َ ش َ ] (اِ) مقل . کول . مقل مکی ۞ . آرد میوه مقل . (یادداشت بخط مؤلف ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی خشک شانه خشک شانه . [ خ ُ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم متکبر باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج ). کنایه از مردم متکبر و ممسک باشد. (انجمن آرای ناص... خشک سپوز خشک سپوز. [ خ ُ س ِ ] (نف مرکب ) آن که بوقت جماع با امردان موضع جماع را تر نکند : منم کلوک خرافشار و کِنگ خشک سپوز.(از فهرست دیوان سوزنی )... خشک ریشه خشک ریشه . [ خ ُ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) بهانه . عذر. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).- خشک ریشه کردن ؛ بهانه کردن . عذر آوردن باشد اگر چنانکه گ... خشک زدن خشک زدن . [ خ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) مبهوت شدن . حیرت بسیارکردن که دیگر عملی از آدم ساخته نباشد. چون : فلانی در برخورد با فلان کس خشکش زد. ... خشک مغزی خشک مغزی . [ خ ُ م َ ] (حامص مرکب ) تندخویی . دیوانه وشی . کله خشکی : ترمزاجی مگرد در سقلاب خشک مغزی مپوی در تاتار. ۞ سنائی . خشک نهاد خشک نهاد. [ خ ُ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) تندمزاج . بدخو. خشک مزاج . (یادداشت بخط مؤلف ). خشک نهال خشک نهال . [ خ ُ ن َ ] (اِمرکب ) خشک اصل . درخت نهالی که خشک است . نهال خشک . کنایه از بی ثمر و بی فایده و غیر مفید است : چون قوم نوح خشک ن... خشک مزاج خشک مزاج . [ خ ُ م ِ ] (ص مرکب )سودائی مزاج . تندخو. سبک سر. (یادداشت بخط مؤلف ). دفعه خشک دفعه خشک . [ دَ ع َ خ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کشکوئیه ٔشهرستان رفسنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). زاج خشک زاج خشک . [ ج ِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاجی است که از زاج سفید پس از، ازدست دادن تبلور (بوسیله ٔ حرارت ) بدست می آمد. (درمان شناسی د... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۱۵ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود