گفتگو درباره واژه گزارش تخلف خشک نویسه گردانی: ḴŠK خشک . [ خ َ ش َ ] (اِ) مقل . کول . مقل مکی ۞ . آرد میوه مقل . (یادداشت بخط مؤلف ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه واژه معنی خشک چال خشک چال . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایه شهرستان قزوین ، واقع در دوازده هزارگزی شمال معلم کلایه و پنجاه و پنج هزار... خشک پوست خشک پوست . [ خ ُ ] (ص مرکب ) آن کس که پوستی خشک دارد. (یادداشت مؤلف ). || لاغر. نحیف . آنکه سخت لاغر است . || هر میوه ای که پوستش خشک... خشک تره خشک تره . [ خ ُ ت َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) سبزی وقتی که خشک کرده باشند. سبزی خشک . (یادداشت بخط مؤلف ). خشک بور خشک بور. [ خ ُ ] (اِخ )دهی است از دهستان نشتا شهرستان شهسوار، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و یک هزارگزی جنوب شوسه ٔ شهسوار به چالوس ... خشک بیخ خشک بیخ . [ خ ُ ] (ص مرکب ) ریشه ٔ خشک ، بیخ خشک . چون :درخت خشک بیخ را هیزم شکن برید. || (اِ مرکب ) خشک ریشه ؛ ریشه وقتی که خشک شده باشد... خشک بید خشک بید. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) درخت بید وقتی که خشک شده است . کنایه از هر چیز پژمرده و خشک شده : ز باغ خاطر من خواه تازه نخل سخن ز خشک بید... خشک شنجی خشک شنجی . [ خ ُ ش َ ] (حامص مرکب ) فالجی . بی حسی و بیحرکتی عضو. (یادداشت بخط مؤلف ) : پیری و درازی و خشک شنجی گویی به گه آلوده لتره غنجی ... خشک طینت خشک طینت . [ خ ُ ن َ ] (ص مرکب ) کسی که از او انتفاع نتوان کرد. ممسک . خشک پهلو. خشک نهاد. (آنندراج ) : از خشک طینتان مطلب جز جواب خشک .صائب ... خشک شدن خشک شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مقابل تر شدن ،رطوبت چیزی از بین رفتن . نم چیزی گرفته شدن . بدون رطوبت شدن . جَفاف . یبس . جفوف . (تاج ... خشک عنان خشک عنان . [ خ ُ ع ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مرکبی که فرمان بردار نباشد و سرکشی کند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۱۵ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود