اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خشک

نویسه گردانی: ḴŠK
خشک . [ خ ُ ش َ ] ۞ (اِخ ) نام کوهی به ماوراءالنهر. کوهی به نخشب . (یادداشت بخط مؤلف ) ۞ :
وزانکه گفتم کوه خشک مرا ملک است
به خشک چوبی مالک کشید بردارم
هر آنچه کوه خشک سنگ داشت بر سر من
زدند و هیچ فذلک نمیشود کارم
دریغ کوه خشک باز می نیارم گفت
که سنگسار کند مالک و سزاوارم .

سوزنی (دیوان چ 1 صص 63-64).


ازخشک تا هزار میخ گزی
آن من نیست ملک و دهقانی .

سوزنی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
خشک عبارت . [ خ ُ ع ِ رَ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی که از کلام او نفع نتوان برداشت . (آنندراج ) : خشک عبارت چو سموم تموزسردمعانی چو دم مهرگان ...
خشک طبیعت . [ خ ُ طَ ع َ ] (ص مرکب ) سختگیر. رجل مجعار؛ مرد بسیارخشک طبیعت . (منتهی الارب ).
عاشق خشک . [ ش ِ ق ِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایت ازعاشق خسیس و رذل و بی صدق است . (برهان ) (آنندراج ).
کافورخشک . [ رِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کافور خشک شده و پرورده شده . مقابل دهن الکافور : می و عود و عنبر ز کافور خشک هم از دیبه و فرش و ...
آفتاب خشک. [ خُ. ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب). کشمش و میوه و چیزیی را گویند که نه با حرارت و دستگاه بلکه با نور طبیعی آفتاب خشک شده باشد. مقابل سایه خشک/سا...
خشک پستان . [ خ ُ پ ِ ] (ص مرکب ) بی شیر. پستانی که شیر ندارد. چون : آن زن که برای دایگی استخدام شده بود خشک پستان بود.
خشک جنبان . [ خ ُ جُم ْ ] (نف مرکب ) کسی که جنبش و حرکات وی بی نفع و فایده باشد. (از ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) : نپذیر...
خشک دهان . [ خ ُ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از صایم و روزه دار. (از برهان قاطع). || پارسا. پرهیزگار. (ناظم الاطباء). || تشنه . عطشان .
خشک ریشات . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) ج ِ خشکریش . ج ِ خشکریشه . (یادداشت بخط مؤلف ).
خشک ریشان . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) ج ِ خشک ریش . ج ِ خشکریشه ، زخمهایی که از بیرون خشک باشد. (از غیاث اللغات ) : ینفع [ الاقحوان ]من ... و یقشر الخ...
« قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۱۵ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.