اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خشک

نویسه گردانی: ḴŠK
خشک . [ خ ُش ْ ش َ ] (اِخ ) نام شهری از نواحی کابل . (از معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۱ ثانیه
خشک انگبین . [ خ ُ اَ گ َ ] (اِ مرکب ) شهد و عسلی که در خانه ٔ کبت خشک شده باشد. (ناظم الاطباء). شهد و عسلی را گویند که در خانه ٔ زنبور خشک ...
خمیازه ٔ خشک . [ خ َم ْ زَ / زِ ی ِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آرزوی بیحاصل . (آنندراج ).
علی آباد خشک . [ ع َ دِ خ ُ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان ابراهیم آباد بخش مرکزی شهرستان سیرجان واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری سعیدآباد و 4...
خشک بند کردن . [ خ ُ ب َ ک َ دَ] (مص مرکب ) بستن جراحت یا قرحه با دارویی خشک یا جامه ٔ خشک . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر جراحت شکافی بود راست ...
خشک در پایین . [ خ ُ دَ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سربند بالا بخش سربند شهرستان اراک ، واقع در 34 هزارگزی خاوری آستانه و 4 هزارگزی باختر راه ...
خشک کردنگاه . [ خ ُ ک َ دَ ] (اِ مرکب ) جایی که در آنجا چیزی راخشک کنند. طایه ؛ خشک کردنگاه خرما. (منتهی الارب ).
گندم مایه خشک . [ گ َ دُ ی َ / ی ِ خ ُ ] (اِمرکب ) زمینی که گندمهای درشت دهد. (ناظم الاطباء).
خشک گردانیدن . [ خ ُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) خشک کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خشک کردن با تمام معانی آن شود.
جری خشک بالا. [ ج ِ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت از بخش فریمان شهرستان مشهد. این ده در صد و پنجهزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی مش...
خشک شانه کردن . [ خ ُ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تکبرکردن . غرور ورزیدن . (مجموعه ٔ مرادفات ) : بهانه ها بمیندیش و عذر را بگذارمرا بگیر ز بالا و...
« قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ صفحه ۱۴ از ۱۵ ۱۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.