خشکه
نویسه گردانی:
ḴŠKH
خشکه . [ خ ُ ک َ / ک ِ] (ص نسبی ، اِ) پلاو (پلو) بی روغن . || آردگندم ناپخته . (برهان قاطع). || نان مخصوصی است . (یادداشت بخط مؤلف ). || نوعی آهن زودشکن . (یادداشت بخط مؤلف ). || در اصطلاح تدبیر منزل بمعنی استخدام نوکر و خادمه است با ماهیانه ٔ نقدی بی طعام و بی لباس . (یادداشت بخط مؤلف ).
- زراعت خشکه ؛ زراعت دیمی . (یادداشت بخط مؤلف ).
- سرفه خشکه ؛ سرفه ٔ بدون خلط. (یادداشت بخط مؤلف ).
- سرماخشکه ؛ سرمای بدون بارندگی . (یادداشت بخط مؤلف ).
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
تک درختی خشک یا نسبتا زنده که شاخههای فرعی خود را از دست داده و در میان درختان کاملا زنده در جنگل پا بر جا ایستاده است، (به انگلیسی:snag)
دره خشکه . [ دَرْ رَ خ ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاترزان بخش زراب شهرستان سنندج . واقع در 53هزارگزی شمال خاوری راه اتومبیل رو سنند...
خشکه سیل . [ خ ُ ک ِ س ِ ] (اِخ ) به «اق زمان کندی » در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 رجوع شود.
خشکه شدن . [ خ ُ ک َ / ک ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خشن و خشک شدن پوست بر اندام بر اثر سرما یا جز آن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خشکه دره . [ خ ُ ک ِ دَ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شوی بخش بانه شهرستان سقز واقع در 10 هزارگزی شمال بانه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج...
خشکه دول . [ خ ُ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 12 هزارگزی جنوب سنندج و 5 هزارگزی باختر راه شوسه...
خشکه دول . [ خ ُ ک ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج ،واقع در سی و چهار هزارگزی شمال خاور کامیان و یک ه...
خشکه دهنه . [ خ ُ ک ِ دَ هََ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش آستارا شهرستان اردبیل ، واقع در 2 هزارگزی باختر آستارا. این ده د...
خشکه کاری . [ خ ُ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) دیم کاری در زراعت . (یادداشت بخط مؤلف ). || نوکاری در قنات . (یادداشت بخط مؤلف ).
خشکه مقدس . [خ ُ ک َ / ک ِ م ُ ق َدْ دَ ] (ص مرکب ) آنکه اطاعت صرف از ظواهر شریعت کند. خشک مقدس . رجوع به خشک مقدس شود.