خصمی . [ خ َ ] (حامص ) دشمنی . (از ناظم الاطباء)
: خصمی خود یاری حق کردن است .
نظامی .
خصمی کژدم بتر از اژدهاست
کاین ز تو پنهان بود آن برملاست .
نظامی .
اگر شبی پیرزنی در خانه ٔ بی برگ خفته باشد، دامن تو گیرد و بر تو خصمی کند. (از تذکرة الاولیای عطار). گفت : با خدای یار باش در خصمی نفس خویش ، نه با نفس یار باش در خصمی خدای . (تذکرةالاولیای عطار). ملک پرسید: که موجب خصمی اینان در حق تو چیست ؟ (گلستان سعدی ).
گر همه خلق بخصمی بدرآیند یکی را
چه تفاوت کند آنرا که تو مولا و نصیری .
سعدی (خواتیم ).