اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خطء

نویسه گردانی: ḴṬʼ
خطء. [ خ َ ] (ع مص ) کف انداختن دیگ . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خطأت القدر بزبدها خطء. (منتهی الارب ). || (ص ) ناراست . ضد صواب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
خطکشی کردن . [ خ َ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترسیم خط. خط کشیدن . کشیدن خط. (یادداشت بخط مؤلف ).
خط نصف النهار. [ خ َطْ طِ ن ِ فُن ْ ن َ ] (اِخ ) دایره ٔ موهومه ای است در زمین که از دو قطب می گذرد و خط استواء را در زاویه قائمه قطع می کند. (...
پردازشِ بر خط. (رایانه) حالتی از پردازش که در آن خطِ ارتباطی بین کاربَر و سامانه وصل باشد. مترادفِ این عبارت در زبان انگلیسی On-line processing می باش...
خوش خط و خال . [ خوَش ْ / خُش ْ خ َطْ طُ ] (ص مرکب ) آنکه ظاهری فریبا و زیبا دارد. گویند فلان مار خوش خطوخالی است ؛ یعنی ظاهری فریبنده و باطن...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
خط بر سر کشیدن . [ خ َ ب َ س َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بعیب و خطا منسوب کردن . (ناظم الاطباء).
خط بندگی دادن . [ خ َطْ طِ ب َ دَ/ دِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اطاعت و اظهار فرمانبرداری کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). خط بندگی سپردن .
خرد در خط بودن . [ خ ِ رَ دَ خ َ دَ ] (مص مرکب ) رای و عقل و هوش در قید بودن . (از آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ).
سر بر خط آوردن . [ س َ ب َ خ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) مطیع بودن . فرمانبردار شدن : سر بر خط آرد و پسر رابه درگاه عالی فرستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ...
سر بر خط داشتن . [ س َب َ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از اطاعت کردن و فرمانبرداری . (رشیدی ) (برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.