خط امان . [ خ َطْ طِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مقابل خط خون . (آنندراج )
: و بخت نصر، این مرد را که خط امان داده بود البته نیازرد و پیوستگانش را. (مجمل التواریخ ).
از دست روزگار ستمگر بعهد او
زی اهل شهر نخشب خط امان رسید.
سوزنی .
سپهر قد را هر کس که برکشیده ٔ تست
سپهر درنکشد خط خط امانش را.
خاقانی .
ساقیا عشرت امروز بفردا مفکن
یا ز دیوان قضا خط امانی بمن آر.
حافظ.
از هواخواهان مشو غافل که وقت برگریز
طوق قمری سرو را خط امان خواهد شدن .
صائب (از آنندراج ).