اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خطب

نویسه گردانی: ḴṬB
خطب . [ خ ُ طَ ] (ع اِ) ج ِ خُطبَه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خطبه در این لغت نامه شود :
بلبلان گوئیا خطیبانند
بر درختان همی کنند خطب .

فرخی .


چون از خطب فارغ شدم واجب دیدم انشا کردن فعلی دیگر. (تاریخ بیهقی ).
کورند و کر هر آنکه نبینند و نشنوند
بر خاک خط ایزد و از آسمان خطب .

ناصرخسرو.


مونس جان و دل من چیست تسبیح و قران
خاکپای خاطر من چیست اشعار و خطب .

ناصرخسرو.


از بر عرش کند خطبه آن جاه و محل
هرکه از برکند از شعر و ثنای تو خطب .

سنائی .


در کتاب لطایف الاَّداب از مصنفات عتبی نوادر اخبار و بدایع خطب و اشعار او بعضی مسطور است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
خطب . [ خ َ ] (ع اِ) حال . شان . کار خواه خرد باشد یا بزرگ . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). ج ، خُطوب . قال فما خطبک یا سام...
خطب . [ خ َ ] (ع مص ) مصدر دیگر خِطبَه . خِطِیبی ̍؛ خواستگاری کردن زن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خطب . [ خ ِ ] (ع اِ) زنی که او را خواستگاری کرده باشند. || مرد زن خواهنده . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الم...
خطب . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اخطب و خطباء. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || خُطب نُکح . رجوع به خطب نِکح شود.
خطب . [ خ َ طَ ] (ع مص ) تیره مایل بسرخی و زردی و یا مایل بسبزی گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد)...
خطب . [ خ َ طَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه . واقع در نه هزاروپانصدگزی خاور مراغه به قره آغاج . این ده در کوهست...
خطب . [ خ َ طَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوچ تپه ٔ بخش ترکمان شهرستان میانه . واقع در هشت هزارگزی شمال باختری میانه و چهارهزارگزی شوسه ٔ م...
ختب . [ خ َ ] (ع اِ) مفصل خرگوشی زیر زانو ۞ . (از دزی ج 1 ص 350).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.