خطر
نویسه گردانی:
ḴṬR
خطر. [ خ َ ] (ع مص ) دم جنبانیدن . (منتهی الارب ). منه : خطر الفحل بذنبه خطراً؛ دم جنبانید آن گشن بچپ و راست . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || برداشتن و زیر آوردن شمشیر. منه : خطر الرجل بسیفه خطراً؛ برداشت شمشیر را باری و زیر آورد آنرا بار دیگر. خطر برمحه ؛ برداشت نیزه را باری وزیر آورد آنرا بار دیگر. (منتهی الارب ). فخرج یخطر بسیفه ؛ ای یهزه معجباً بنفسه متعرضا للمبارزه . (از اقرب الموارد). || جنبیدن نیزه و به اهتزاز درآمدن آن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). ذکر تک و الخطی یخطر بیننا. (از اقرب الموارد). || تبختر کردن یعنی برداشتن دستهارا باری و فروکردن آنها را بار دیگر. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). منه : خطر الرجل فی مشیته ؛ ای اهتز و تبختر؛ یعنی برداشت دستها را باری و فروکرد آنها را بار دیگر. || برداشتن و حرکت دادن دست بسوی آسمان هنگام دعا. منه : خطر با صبعه ؛ ای حرکها. یقال : رایته یخطر باصبعه الی السماء؛ ای اذا حرکها فی الدعاء. (از اقرب الموارد). || حادث شدن حوادث . منه : خطرالدهر؛ حدثت حوادثه . (از منتهی الارب ). || روشن شدن امری در فکر. منه : خطر له کذا؛ لاح فی فکره . || بوسواس شیطانی گرفتار شدن . منه : خطر الشیطان بین الانسان و قلبه ؛ اوصل وسواسه الی قلبه . (از اقرب الموارد). || بیاد آوردن بعد از فراموشی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). منه : خطرالامر بباله و علی باله و فی باله ؛ بیاد آورد آن کاررا پس از فراموشی . (از اقرب الموارد). || گذر کردن امری بخاطر. (منتهی الارب ). منه : خطر الشی ٔببالی ؛ گذر کرد آن چیز بیاد من . (از منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
خطر یافتن . [ خ َ طَ ت َ ] (مص مرکب ) عظمت یافتن . بزرگی یافتن : تن بجان یابد خطر زیرا که تن زنده بدوست جان بدانش زنده ماند زآن از او یابد...
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: آنوباندیک ãnubândik (سننکریت: ánubandhikâ)**** فانکو آدینات 09163657861
خطر داشتن . [ خ َ طَ ت َ ] (مص مرکب ) آفت در مقابل داشتن . بلا در پیش داشتن . || ارزش داشتن . قیمت داشتن . اعتبار داشتن : حال این شهر بر ت...
جان در خطر انداختن . [ دَ خ َ طَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خود را بمهلکه انداختن . جان خود را در معرض تلف نهادن . دست بکار خطرناک زدن : روزی گفتم ...
ختر. [ خ َ ] (ع مص ) مکر و غدر کردن . فریفتن . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ) (متن اللغة) (معجم الوسیط). || خبیث و فاسد ...
ختر. [ خ َ ] (ع اِ) زشت ترین غدر. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة) ۞ «لن تَمُدَّ لنا شبراً من غدر الا مددنا لک باعاً من ختر». (ا...
ختر. [ خ َ ت َ ] (ع اِ) خَدَر که در نوشیدن دوا یا زهر پیدا شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) ۞ . خدر از نوشیدن دوا یا زهر پیدا شود و بر اثر آن ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.