خفت و خیز. [ خ ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص ) آهستگی و تأنی . تدریج . (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء). || اضطراب . بیقراری . || جماع . همخوابگی با کسی . (ناظم الاطباء) (از برهان ). آرامش با زنان . آمیختن . نزدیکی . مواقعه .مباضعة. (یادداشت بخط مؤلف )
: چون فرزندشان بمرد، حوا را گفت : باک مدار که ما هنوز برنائیم دیگر بار خفت و خیز کنیم و فرزند باشد. خدای تعالی گفت : فرزند از خفت و خیز می بینی . (تفسیر طبری بلعمی ).
نیابد همی سیری از خفت و خیز
شب تیره زو جفت گیرد گریز.
فردوسی .
بدو گفت کز خفت و خیز زنان
جوان پیر گردد به تن بی گمان .
فردوسی .
تبه گردد از خفت و خیز زنان
بزودی شود نرم چون پرنیان .
فردوسی .
پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز
زین پیشتر نساخت کسی مرد را زعام .
ناصرخسرو.
وآنکه ز بیگانگان نفیر برآورد
اکنون از خفت و خیز یار فروماند.
سوزنی .
که شد پاسدار تو در خفت و خیز
پناهت کجا کرده بازار تیز.
نظامی .
عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت و خیزش زمین .
سعدی (بوستان ).
شب خلوت آن لعبت حورزاد
مگر تن در آغوش مأمون نداد
بگفتا سر اینک بشمشیر تیز
بینداز و با من مکن خفت و خیز.
سعدی (بوستان ).