خلط
نویسه گردانی:
ḴLṬ
خلط. [ خ َ ل ِ] (ع ص ) متملق و آمیزنده بمردم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خَلط. || کسی که زنان و متاع خود را میان مردم اندازد. خَلط. خُلُط. || گول . (منتهی الارب ). منه : رجل خلط.
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
خلط اسود. [ خ ِ طِ اَوَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سوداء. مرة اسود. (یادداشت بخط مؤلف ) : فصدنا له عرقاً و نقصنا بدنه بدواء مسهل للخلط الاسود. (...
خلط بلغمی . [ خ ِ طِ ب َ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بلغم . (یادداشت بخط مؤلف ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
خلط مبحث کردن . [ خ َ طِ م َ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کلامی را بقصد مشاغبه یا سفسطه با کلام دیگر همراه کردن و یکی را جای دیگری نشاندن . (یادد...
گیاهان خلط آور
این گیاهان سبب آسان شدن یا سرعت گرفتن خروج ترشحات برنشی از برنشها و نای میشوند. اما، این اصطلاح نیز در عمل با بیدقتی مورد استفاده ق...
خلطهای چهارگانه (اخلاط اربعه یا گشنهای چهارگانه) هر چهار مزاج از مردم (گرم و سرد و تر و خشک)[۱]؛ هر یک از چهار مایع در تن جاندار، که ریشه و اساس پزش...
خلت . [ خ ُل ْ ل َ ] (ع اِمص ) دوستی . مهربانی . مصادقت . رفاقت . (یادداشت بخط مؤلف ). خلة. دوستی صادق : بدین کارها خدا مرا خلعت خلت داد. (قص...
خلت آباد. [ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حاجیلو بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان . دارای 154 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات ، حبوب...
خلت آباد. [ خ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک . دارای 318تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات ، ان...