اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خلع

نویسه گردانی: ḴLʽ
خلع. [ خ َ ] (ع اِمص ) عزل . معزولی . (ناظم الاطباء).
- خلع شدن ؛ معزول شدن . از شغل و عمل خارج شدن .
- خلع عذار کردن ؛ بی آبرویی کردن : چون بازگشتند مستان همه ، وی با غلامان و خاصگان خویش خلع عذار کرد. (تاریخ بیهقی ).
- خلع کردن ؛ عزل کردن . معزول کردن . از شغل و عمل خارج کردن : و چون چهار سال پادشاهی کرده بوده اورا خلع کردند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 73). در شعبان سنه ٔ احدی و ثلاثین و ثلاثمائة او را از خلافت خلع کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || برآمدگی عضو از بندگاه . (ناظم الاطباء). از جا دررفتگی اندامی . (یادداشت بخط مؤلف ) : خلع و تفرق الاتصال را که عضوی را از عضوی دور کند، چنانکه بند و گشاد عضوی از جای بیفتد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و ماءالشعیر... سود دارد... طلی شکستگی و طلی ... خلع را. (نوروزنامه ).
- رد الخلع ؛ جا انداختن استخوان . (یادداشت بخط مؤلف ).
- خلع شدن ؛ بیرون شدن عضوی از بندگاه خود. (ناظم الاطباء).
|| بیرون شدگی جامه و موزه . (ناظم الاطباء). مقابل لبس که پوشش است . (یادداشت بخط مؤلف ).
- خلع کردن ؛ بیرون کردن جامه و موزه . (از ناظم الاطباء).
- خلع نعلین ؛ آهنجیدن آن . (یادداشت بخط مؤلف ) : فاخلع نعلیک گفت : موسی را که نعلین بیاهنج یعنی از پا بدر کن ... (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خلا. [ خ َ ] (ع مص ) فروخفتن ناقه بی علتی . منه : خلات الناقة. || حرونی کردن ناقه و نگذاشتن جای را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از ل...
خلا. [ خ َ ] (ع حرف ) ۞ حرف استثنا بمعنی جز. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خلا. [ خ َ /خ ِ ] (از ع ، اِ) آب دست جای . پای خانه . مبرز. کاراب . بیت الخلا. فرناک . آشیگاه . (ناظم الاطباء). مبال . متوضاء. آبخانه . (یادداشت بخ...
خلاء. [ خ َ ] (ع ص ) جایی که در آن کسی نباشد. خلا. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : مکان خلاء. || ...
خلاء. [ خ َ ] (ع مص ) تهی گردیدن آن منزل از اهل خود. منه : خلا المنزل من اهله خلواً و خلاء. || خلوت کردن کسی با مرد خود. (از منتهی الارب...
خلاء. [ خ َ ] (ع اِ) آب دست جای . متوضاء. کنیف . مبرز. مستراح . (یادداشت بخط مؤلف ).
خلاء. [ خ ِ ] (ع مص ) خل ء. خلوء. رجوع به خلوء در این لغت نامه شود.
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: وینگاه vingāh (دری: وینگ با پسوند گاه)***فانکو آدینات 09163657861
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: وینگاه هانوین vingāhe-hānvin (وینگ؛ دری با پسوند گاه؛ اوستایی: hānmvin)***فانکو آدینات 09163657861
قائلین به خلأ. [ ءِ ن ِ ب ِ خ َ ل َءْ ] (اِ مرکب ) ۞ کسانی که عقیده به وجود خلأ دارند.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
ناشناس
۱۳۸۹/۰۴/۱۷ Iran
0
0

بسیار ممنونم از سایت خوبتون خدا اجرتون بده . ان شاءالله در پناه حق محفوظ و موفق باشید . ادامه بدهید.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.