خلع کردن
نویسه گردانی:
ḴLʽ KRDN
خلع کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر کنار کردن . معزول کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : و آن پادشاه را نیز کس نشانده بودند، خلع کردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). || برکندن . قلع کردن . || بیرون کشیدن . || بازکردن جامه را از تن . (یادداشت بخط مؤلف ).
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
خلع ید کردن . [ خ َ ع ِ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را ازدست کسی درآوردن . بسلطه ٔ کسی بر چیزی خاتمه دادن .
خلع سلاح کردن . [ خ َ ع ِ س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یراق چین کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). سلاح کسی را از او گرفتن . او را بی سلاح کردن .
خلع اسلحه کردن . [ خ َ ع ِ اَ ل َ ح َ / ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یراق چین کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). اسلحه کسی را از دست کسی خارج کردن . ||...