خلف
نویسه گردانی:
ḴLF
خلف . [ خ َ ] (ع مص ) آب برکشیدن برای اهل خود. یقال : خلف لاهله خلفاً. || تباه گشتن نبیذ. || تخلف کردن از یاران . یقال : خلف عن اصحابه . || خوی بد گرفتن .یقال : خلف عن خلق ابیه . || خلیفه و جانشین گردیدن . یقال : خلف فلانا فی اهله . || جانشین کسی گردیدن که بر اثر هلاک او عوض ندارد، مانند پدر و مادر و برادر و در اینجا با کلمه ٔ علی متعدی میشود. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). یقال : خلف اﷲ علیک ؛ یعنی خدا جانشین پدر یا هر گمشده ٔ تو شود و در همین معنی است خلف اﷲ علیک خیراً و«خلف اﷲ علیک بخیر». || جانشین گردیدن ازهلاک چیزی که عوض دارد و با «لام » متعدی می گردد. یقال : خلف اﷲ لک و با «علی » در مال و امور شبیه به آن .
واژه های همانند
۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن حیان احمر فرهانی بصری یا خراسانی ، مکنی به ابومحرز رجوع به ابومحرز خلف بن حیان در این لغت نامه شود.
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن ربیع. یکی از ممدوحان منوچهریست . (یادداشت بخط مؤلف ) : گل با دوهزار کبر و ناز و صلف است زیرا که چو معشوقه ٔ خواجه...
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن سالم محزمی ، مکنی به ابومحمد. از تابعان بود. (یادداشت بخط مؤلف ).
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن عباس ، مکنی به ابی القاسم طبیب قرطبی . او راست کتابی در طب و جراحی که بنزد اروپائیان بنام آلبوکازیس مشهور اس...
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن عبدالصمد. پیشوای فرقه ٔ حنفیه یکی از فرق پنجگانه ٔ زیدیه است . رجوع به بیان الادیان و خاندان نوبختی ص 255 شود...
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن مسعودبن بشکوال الخزرجی الانصاری ، مکنی به ابوالقاسم محدث و مورخ اندلسی بود. (حبیب السیر چ 1 ج 1)...
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن فتح قیسی . متوفی بسال 434 هَ . ق . او راست کتاب شرح جمل زجاجی . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع بروضات الجنات ص 42...
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن قتاده ، مکنی به ابوموسی از محدثان بود. (یادداشت بخط مؤلف ).
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن اللیث بن فرقدبن سلیمان بن ماهان . از بزرگان سیستان و بنی اعمام یعقوب لیث صفاری بود. رجوع به تاریخ سیستان ص 2...
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن حمدون ، مکنی به ابومحمد واسطی . متوفی بسال 401 هَ . ق . از عالمان زمان بود. (یادداشت بخط مؤلف ).