اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خلف

نویسه گردانی: ḴLF
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) نام او خلف بن احمد و او از پادشاهان سلسله ٔ صفاری است : پس از آنکه امیر ابوجعفر احمد کشته شد،پسرش امیر ابواحمد خلف بجای پدر نشست (سال 352 هَ .ق .). و خلف در امارت سیستان طاهربن علی تمیمی را که از طرف مادر به علی بن لیث برادر عمرو لیث و یعقوب منسوب بود با خود شریک ساخت . خلف در سال 353 هَ . ق . بعزم حج عازم بیت اﷲ شد و طاهربن علی را بجای خود در سیستان گذاشت . اما چون از حج برگشت طاهر او را بسیستان راه نداد و خلف ناچار بمنصوربن نوح پناه برد و بیاری او بسیستان آمد؛ طاهر که تاب مقاومت نداشت شهر را خالی کرده و بحدود هرات رفت ، ولی پس از آنکه از پراکنده شدن یاران خلف آگاه شد، بر سیستان تاخت و خلف بار دیگر از امیر منصور کمک گرفت و بشهر خود برگشت ودر سال 359 هَ . ق . بر سیستان مستقر گردید. بعد از چندی خلف نسبت بمنصور سامانی راه خلاف پیش گرفت و از ارسال مال و هدایایی که فرستادن آنها را ملتزم شده بود، استنکاف ورزید. منصور هم برای سرکوبی او، سپاهی بسیستان فرستاد و تا سال 373 هَ . ق . حال کشمکش دوام داشت تا عاقبت غلبه با خلف شد و مخالفین او همه مغلوب گردیدند. خلف بن احمد تا ماه صفر 393 هَ . ق . بر سیستان امیر بود، لیکن او در سه سال اخیر امارت خود با سلطان محمود غزنوی در زدوخورد بود و عاقبت در تاریخ مذکور تسلیم سلطان شد. ابتداء محمود او را بگوزگانان فرستاد، لیکن چون بعدها سلطان فهمید که وی پنهانی با ایلک خان افراسیابی راه دارد؛ امر داد او را حبس کردند و خلف در 399 هَ . ق . در زندان مرد. او آخرین شاهزاده ٔ معروف خاندان صفاری است چه بعد از او اگرچه تنی چند در سیستان به ادعای منسوب بودن به این تیره برخاستند و از جانب پادشاهان سلسله های دیگر بحکومت آن سامان رسیدند، لیکن از میان ایشان کسی برنخاست که در تاریخ ، صاحب اسم و عنوان معتبر شود و شایسته ٔ ذکر باشد. امیر خلف بن احمد، مردی دیندار و ادب پرور و شعردوست و فاضل بود. جمعی از علمای زمان بنام او بزبان عربی تفسیری بزرگ بر قرآن نوشته اند و شعرای نامی ، مانند ابوالفتح علی بن محمد بستی و ابومنصور محمدبن عبدالملک ثعالبی و ابوالفضل احمدبن حسین بدیعالزمان همدانی او را مدحها گفته اند، مخصوصاً بدیعالزمان ذکر خیر او را با مدیحه ها که از خلف گفته جاوید ساخته است . (از تاریخ سیستان ). رجوع به تاریخ گزیده ص 375، 382 چ 2 تهران شود : خلف برافتاد. (تاریخ بیهقی ). خلف بن احمد والی سیستان بود. (تاریخ بیهقی ).
چو سیستان ز خلف ری ز رازیان بسته .

ناصرخسرو.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خلف .[ خ َ ] (ع اِ) سپس . نقیض قدام . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). پشت . وراء. (یادداشت بخط مؤلف ) ۞ . ...
خلف . [ خ َ ] (ع مص ) آب برکشیدن برای اهل خود. یقال : خلف لاهله خلفاً. || تباه گشتن نبیذ. || تخلف کردن از یاران . یقال : خلف عن اصحاب...
خلف . [ خ ِ ] (ع ص ، اِ) مختلف . || لجوج . || علف که در تابستان روید. || آنچه نزدیک شکم باشد از اضلاع فرد. || سر پستان ماده شتر. || ا...
خلف . [ خ ُ ] (ع اِمص ) دروغ . خلاف .- برهان خلف ؛ اثبات مطلوب به ابطال نقیض آن . قیاس خُلف . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).- خلف عهد ؛ پیم...
خلف . [ خ ُ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ خلیف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خلف . [ خ ُ ل َ ] (ع اِ) ج ِ خَلفَه . || ج ِ خُلفَة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خلف . [ خ َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ خلفة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خلف . [ خ َ ل َ ] (ع مص ) میل کردن شتر بکرانه . یقال : خلف البعیر. || آبستن شدن ماده شتر. منه : خلفت البعیر. || چپه دست شدن . || احوال ...
خلف . [ خ َ ل َ ] (ع اِ) آنکه سپس کسی یا چیزی رفته آید. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). قابل سلف . جانشین...
خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) نام او خلف بن العباس است ابوالقاسم خلف بن العباس الزهراوی در حدود سنه ٔ 400 هَ . ق . بدنیا آمد. بعدها طب آموخت و طب...
« قبلی صفحه ۱ از ۸ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.