خلق
نویسه گردانی:
ḴLQ
خلق . [ خ َ ] (ع مص ) آفریدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ابداع کردن . احداث کردن . ایجاد کردن : قال کذلک قال ربک هو علی هین و قد خلقتک من قبل و لم تک شیئاً. (قرآن 9/19). ولقد خلقنا الانسان من صلصال من حَمَاً مسنون و الجان خلقناه من قبل من نار السموم .(قرآن 26/15-27). ولقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مرة و ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم و مانری معکم شفعائکم الذین زعمتم انهم فیکم شرکاء لقد تقطّع بینکم وضل عنکم ما کنتم تزعمون . (قرآن 94/6). || املس و نرم گردانیدن چیزی را. منه : خلق الشیی ٔ. || ساختن سخن و غیر آن . منه : خلق الکلام و غیره . || بربافتن دروغ . منه : خلق الافک . || اندازه کردن و دوختن نطع و ادیم . منه : خلق النطع والادیم . || اندازه کردن پیش از بریدن . تقریر کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || برابر کردن چوب . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). منه : خلق العود؛ برابر کرد چوب را.
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
خلق تر. [ خ َ ل َ ت َ ] (ص تفضیلی ) کهنه تر. ژنده تر : و کار عالم هر سال بی رونقتر می گشت و لباس معاش خلق هر ماه خلق تر می شد. (جهانگشای جوی...
کج خلق . [ ک َ خ ُ ] (ص مرکب ) بدخو. بدسرشت . (آنندراج ). بدخلق . زشتخوی . متغیر. (ناظم الاطباء). تند. ترشخو. تندخو. بداخلاق . (یادداشت مؤلف ).
گس خلق . [ گ َ خ ُ ] (ص مرکب ) تندخوی . خشن . بدخلق : ندهد رنج آن کَل کافرهیچ گس خلق را تن آسانی جز مظفر مجیر [ کذا ] بابکرآن چو بوبکر در مسلما...
نیک خلق . [ خ ُ ] (ص مرکب ) خوش خوی . خوش رفتار. ملایم و مهربان .
خلق پوش . [ خ َ ل َ ] (نف مرکب ) کهنه پوش . پوشنده ٔ لباس کهنه . || کهنه پوش از درویش و صوفی : یکی خوبروی و خلق پوش بودکه در مصر یک چند خام...
خلق تنگ . [ خ ُ ت َ] (ص مرکب ) عصبانی . غضبناک . (یادداشت بخط مؤلف ).
خلق سوز. [ خ َ ] (نف مرکب ) سوزنده ٔ مردمان . آتش زننده ٔ مردم : هفت دریا را در آشامد هنوزکم نگردد سوزش آن خلق سوز.مولوی .
خوش خلق . [ خوَش ْ / خُش ْ خ ُ ] (ص مرکب ) متواضع. باحوصله . (ناظم الاطباء). نیک خوی . ساویز. (یادداشت مؤلف ).
حسن خلق . [ ح ُ ن ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش خلقی : حسن خلقی ز خدا میطلبم خوی تراتا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود.حافظ.
حرف خلق . [ ح َ ف ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به اصطلاح علم جفر، حرف ظلمانی . در مقابل حرف حق و حرف نورانی . رجوع به حرف نورانی شود...