خلق . [ خ ُ ل ْ
/ خ ُ ل ُ ] (ع اِ) خوی . طبع. (از منتهی الارب ). نهاد. سرشت . خصلت . مزاج . طبیعت . مشرب . سیرت . (ناظم الاطباء)
: اًِنک لعلی ̍ خُلُق عظیم . (قرآن
4/68).
زین دادگری باشی وزین حق بشناسی
کز خلق بخلقت نتوان کرد قیاسی .
منوچهری .
هزار بار ز عنبر شهی تر است بخلق
هزار بار ز آهن قوی تر است بپاس .
منوچهری .
و آن پاک روح را بود از عملهای نیکو و خلقهای پسندیده آنچه بلند سازد، درجه ٔ او را در میان امامان صالح . (تاریخ بیهقی ).
از خلق اوست چشمه ٔ خورشید
وز خلق اوست عنبر اشهب .
مسعودسعد سلمان .
ای خلق تو چو مشک وز مشکت مرا نسیم
وی لفظ تو چو شهد وز شهدت مرا شفا.
مسعودسعد سلمان .
گویی که ز خلق دشمنت خیزد
هنگام سپیده دم دم سرد.
مسعودسعدسلمان .
اگر شکل خلقش پدید آمدی
شکفته یکی بوستان آمدی .
(کلیله و دمنه ).
دل او ثانی خورشید فلک دانم باز
خلق او ثالث سعدان بخراسان یابم .
خاقانی .
شاها عرب نژادی هستی بخلق و خلقت
شاه بشر چو احمد شیر عرب چو حیدر.
خاقانی .
از دم خلق تو در مسدس گیتی
بوی مثلث بهر مشام برآید.
خاقانی .
عمر چون آبست و وقت او را چو جو
خلق باطن ریگ جوی عمر تو.
مولوی .
تو نیز ار بدم بینی اندر سخن
بخلق جهان آفرین کار کن .
سعدی (بوستان ).
یکی خوب خلق خلق پوش بود
که در مصر یکچند خاموش بود.
سعدی .
-
بدخلق ۞ ؛ بدخو. عصبانی .
-
بدخلقی ؛ بدخویی . عصبانیت .
-
پسندیده خلق ؛ خوش خلق .
-
حسن خلق ؛ حسن خو. خوش خوئی .
-
خلق آتشین ؛ غضب . تندی مزاج . (ناظم الاطباء).
-
خلق نیکو ؛ خوی خوب .
-
خوش خلق ؛ خوش خو.
-
خوش خلقی ؛ خوش خویی .
-
سوء خلق ؛ بدخوئی .
-
کژخلق ؛ بدخو. تندمزاج . عصبانی .
-
کژخلقی ؛ بدخویی . تندمزاجی . عصبانیت .
-
نکوخلق ؛ خوش خلق .
|| دین
۞ . ج ، اخلاق . || ملاطفت
۞ . || ادب . || جسارت . (ناظم الاطباء).