اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خلوت

نویسه گردانی: ḴLWT
خلوت . [ خ َل ْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه . دارای 224 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ آجرلو و محصول آن غلات و چغندر و بادام و حبوبات و بزرک و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خلوت گرای . [ خ َل ْ وَ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) مایل بخلوت . خلوت گزین : چو دانست کو هست خلوتگرای پیاده به خلوتگهش کرد رای .نظامی .
خلوت پرست . [ خ َل ْ وَ پ َ رَ ] (نف مرکب ) علاقه مند بخلوت . مشتاق تنهایی و عزلت عبادت را : به پیروزی عقل کوتاه دست بخرسندی زهد خلوت پرست .ن...
خلوت گزین . [ خ َل ْ وَ گ ُ ] (نف مرکب ) خلوت نشین . منزوی . آنکه خلوت اختیار کند. (یادداشت بخط مؤلف ). گوشه نشین . مجرد. (ناظم الاطباء).
خلوت نشین . [ خ َل ْ وَ ن ِ ] (نف مرکب ) عزلت نشین . عابد. زاهد. (یادداشت بخط مؤلف ). کسی که تنها می نشیندو عزلت می گزیند. منزوی . (ناظم الاطبا...
خلوت سرای . [ خ َل ْ وَ س َ ] (اِ مرکب ) خلوتخانه . (ناظم الاطباء) : در چارسوی کون و مکان وحشت است خیزخلوتسرای انس جز از لامکان مجوی . خاقانی...
خلوت سگال . [ خ َل ْ وَس ِ ] (نف مرکب ) آنکه در خلوت می اندیشد. خلوت گزین . آنکه در خلوت با خدای خود سر و سری دارد : که چندین سخنهای خلوت سگ...
خلوت شدن . [ خ َل ْ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خالی شدن . || از انبوهی افتادن .کم رفت و آمد شدن . چون : خیابان خلوت شد؛ یعنی از مردم زیاد خالی...
امین خلوت . [ اَ خ َل ْ وَ ] (اِ مرکب ) از القاب دوره ٔ قاجاریه بود. رجوع به فهرست اعلام تاریخ اجتماعی و اداری دوره ٔ قاجاریه چ 2 ج 1 شود.
اهل خلوت . [ اَ ل ِ خ َل ْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوشه نشین . ریاضت کش : آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است یا رب این تأثیر دولت...
خت و خلوت . [ خ َ ت ُ / ت ْت ُ خ َ وَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) وصف است مرجایی را که هیچکس بدانجا نیست یا مردم بدانجانهایت قلیل است . (از یاددا...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.