خلوط
نویسه گردانی:
ḴLWṬ
خلوط. [ خ َ ] (ع ص ) مخلوطکننده . آمیزنده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || (اِمص ) امتزاج . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خلوت . [ خ َل ْ وَ ] (ع اِ) انزوا. عزلت . (یادداشت بخط مؤلف ) : هزار زاره کنم نشنوند زاره ٔ من به خلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم . دقیقی .خلوتی...
خلوت . [ خ َل ْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه . دارای 224 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ آجرلو و محصول آن غلات و چ...
خلوت رو. [ خ َل ْ وَ رَ / رُو ] (نف مرکب ) ریاضت کش . درویش . آنکه طالب خلوت است عبادت را : جز او هر که را دیدم از خسروان ندیدم در اوجای خلو...
خلوت ساز. [ خ َل ْ وَ ] (نف مرکب ) آنکه خلوت کند. آنکه بخلوت نشیند. آنکه نزد نامحرمان نرود : دختر خوبروی خلوت سازدست خواهندگان چو دید دراز. ...
خلوت جای . [ خ َل ْ وَ ] (اِ مرکب ) جای و مکان برای خلوت و عزلت . مُعتَکَف . (منتهی الارب ).
ده خلوت . [ دِه ْ خ َل ْ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 500گزی باختر فیروزآباد و شوسه ٔ فیروزآباد به...
خلوت سرا /xalvatsarā/ معنی = خلوتخانه فرهنگ فارسی عمید
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حیاط خلوت. الف. حیاط کوچک در پشت خانة مسکونی و مستقل از حیاط بزرگ. ب. جائی که انسان بدون توجه به، و یا بدون دغدغه از، دنیای خارج به امور شخصی خود می پ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.