اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خم

نویسه گردانی: ḴM
خم . [ خ ِ ] (اِ) جراحت . چرک . ریم . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) (شرفنامه ٔ منیری ). || زخم دردناک . (منتهی الارب ). || خوی . طبیعت . || مخاط. خلم . (ناظم الاطباء): خم چشم ؛ چرک چشم . (ناظم الاطباء). خیم چشم ، قی ٔ چشم . (یادداشت بخط مؤلف ). مرمص . کیغ. قی . غمص . عفش . (از منتهی الارب ): غَبَص ؛ روان گردیدن خم چشم . قاذت العین ؛... بیرون انداخت چشم خاشاک و خم را. رَمَص ؛ خم چشم که در گوشه ٔ چشم گرد آید و خشک شود. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
رویین خم . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) رویینه خم . کوس و دمامه و نقاره ٔ بزرگ . (ناظم الاطباء) (برهان ). کوس . (از انجمن آرا) (آنندراج ). دمامه . کوس . (شرف...
ریینه خم . [ رُ ن َ / ن ِ خ ُ ] (اِ مرکب ) رویینه خم . یعنی کوس و دمامه و نقاره ٔ بزرگ . (ناظم الاطباء). رجوع به رویینه خم شود.
خم پذیری . [ خ َ پ َ ] (حامص مرکب ) قابلیت ارتجاع . حالت خم پذیر. (یادداشت بخط مؤلف ).
خم پرورد. [ خ ُ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) پرورده ٔ خم . آنچه در خم پرورده شود. کنایه از شراب .
خم خسرو. [ خ ُ م ِ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند، دارای 182 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات دیمی و توتون و ...
خم بستن . [ خ ُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بار کردن نقاره . (از آنندراج ) : بفرمود تا بر درش گاودم زدند و ببستند بر پیل خم .فردوسی (از آنندراج ).
خم مهره . [ خ ُ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) یک نوع ساز است . (ناظم الاطباء). (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 403).
خم گرفته . [ خ َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) خمیده . بخم . (یادداشت بخط مؤلف ) : کاری که چون کمان بزه خم گرفته بوداکنون شود به رأی و ...
خم گشتن . [ خ َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خم شدن . منحنی شدن . کج شدن . || دولا شدن . دوتا شدن . رکوع کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خم سینی . [ خ َ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از خمیدگی های روده که بشکل دندانه ٔ حرف «س » است . (یادداشت بخط مؤلف ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۹ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.