خم آوردن . [ خ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) خم کردن . دوتا کردن . دولا کردن . (یادداشت بخط مؤلف )
: گرفتش بچپ گردن و راست ران
خم آورد پشت هیون گران .
فردوسی .
ستون کرد چپ را خم آورد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست .
فردوسی .
شهنشاه بشنید بر پای خاست
بزودی خم آورد بالای راست .
فردوسی .
|| خم شدن . خمیدن .(یادداشت بخط مؤلف )
: خم آورد پشت سنان ستیخ .
فردوسی .
ز نیروی گردنکشان تیغ تیز
خم آورد و از زخم شد ریزریز.
فردوسی .