اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خمار

نویسه گردانی: ḴMAR
خمار. [ خ ِ ] (ع اِ) معجر زنان . مقنعه . چادر نماز. (از ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). روپاک . چارقد. نصیف . چانه بند. یاشماق . (یادداشت بخط مؤلف ). سرپوش . (زوزنی ). سرانداز (ملخص اللغات حسن خطیب ) ج ، اخمرة، خمر، خُمُر :
گفت چه بر سر کشیدی از ازار
گفت کردم آن ردای تو خمار.

مولوی (مثنوی ).


پیش پیغمبر درآمد با خمار.

مولوی (مثنوی ).


|| هرآنچه بپوشد چیزی را. (ناظم الاطباء). پرده . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، اخمره ، خُمُر :
چون بدید آن چشمهای پرخمار
که کند عقل و خرد را در خمار.

مولوی (مثنوی ).


|| در بین صوفیان احتجاب محبوب است به حجت عزت و ظاهر شدن پرده های کثرت بر روی وحدت و این مقام تلوین سالک است . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- ذوالخمار ؛ لقب عون بن ربیعبن ذی الرمحین است بدان جهت که در جنگ جمل معجر زن خود پوشیده و در آن جنگ بساکسان را او نیزه زده بود، آنگاه از هر کسی که پرسیدند که ترا نیزه زده ؟ گفتی : ذوالخمار. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
خمار کشیدن . [ خ ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) به حالت خماری درآمدن . خمار بودن . متحمل خماری شدن .
خمار شکستن . [ خ ُ ش ِ ک َ ت َ ](مص مرکب ) از بین رفتن خماری . || خماری خود یا دیگری را از بین بردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خانه ٔ خمار. [ ن َ / ن ِ ی ِ خ َم ْ ما ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میکده . میخانه . آنجا که باده نوشند.
خواب و خمار. [ خوا / خا ب ُ خ ُ ] (ترکیب عطفی ) خواب . خمار.لختی . سستی . رخوت بر اثر خواب و خماری : ترا که دیده ز خواب و خمار بازنباشدریاضت م...
پل خمار تکین . [ پ ُ ل ِ خ ُ ت َ ] (اِخ ) نام موضعی در بلق که ناحیه ای است نزدیک غزنه و جزء زابلستان است . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 244 و ح...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.