اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خم اندرخم

نویسه گردانی: ḴM ʼNDRḴM
خم اندرخم . [ خ َ اَ دَ خ َ ] (ص مرکب ) پیچاپیچ . پیچ درپیچ . (یادداشت بخط مؤلف ) :
کمندی بفتراک بر شست خم
خم اندرخم و روی کرده دژم .

فردوسی .


هر دلی را که کبودی ز لب لعل تو خاست
جایگاهش بجز از زلف خم اندرخم نیست .

خاقانی .


شرح شکن زلف خم اندرخم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است .

حافظ.


جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه ٔ آن زلف خم اندرخم زد.

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
خم اندر خم داشتن . [ خ َ اَ دَخ َ ت َ ] (مص مرکب ) مساوی و حریف بودن . (آنندراج ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.