اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خم گرفته

نویسه گردانی: ḴM GRFTH
خم گرفته . [ خ َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) خمیده . بخم . (یادداشت بخط مؤلف ) :
کاری که چون کمان بزه خم گرفته بود
اکنون شود به رأی و بتدبیر او چو تیر.

فرخی .


زین خم گرفته پشت من و ابروان تو.

منصور منطقی (از رادویانی ).


بوده برجیس چون دبیر او را
چون کمان خم گرفته تیر او را.

سنائی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.