خناق
نویسه گردانی:
ḴNAQ
خناق . [ خ َن ْ نا ] (ع ص ) جلاد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || ماهی فروش : در تمام بلاد اندلس ماهی فروش را خناق گویند. (از انساب سمعانی ).
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۲.۴۷ ثانیه
خناق . [ خ ِ / خ ُ ] (ع اِ) حلق و گلو و جای خبه کردن از گلو. (از منتهی الارب ). منه : اخذه بخناقه ؛ گرفت او را بحلق وی . و کذا: اخذ بخناقه . ...
خناق . [ خ ِ ] (ع اِ) رسن که بدان خبه کنند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خناق کلبی . [ خ ُ ق ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )نام نوعی بیماری است که از خانواده ٔ خناق است . (یادداشت بخط مؤلف ) : خناق کلبی که از ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.