خنده کردن . [ خ َ دَ
/ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خندیدن . بخنده درآمدن : تمانعبه ؛ خنده کرد بکسی . (منتهی الارب ). ضحک
: یکی خنده کردی از آن ماجرا
یکی گریه بر صبر آن پارسا.
سعدی (بوستان ).
که ناگه نظر در یکی بنده کرد
پریچهره در زیرلب خنده کرد.
سعدی (بوستان ).
شمع ارچه بگریه جانگدازی می کرد.
گریه زده خنده ٔ مجازی می کرد.
سعدی (رباعیات ).