خنگ بت . [ خ ِ ب ُ ] (اِخ ) معشوق . سرخ بت . میگویند در کوه بامیان دو صورت است از عجایب صنایع روزگار، شصت ذرع طول و شانزده ذرع عرض و درون تمام آنها مجوف است چنانکه تا سرانگشتان و گویند یعوق و یغوث بعربی نام آنهاست ، یکی از بت هانرخنگ بت و دیگری ماده سرخ بت . (از انجمن آرای ناصری )(از ناظم الاطباء)
: و اندر وی دو بت سنگین است یکی را سرخ بت و یکی را خنگ بت . (حدود العالم ).
گر صبح رخ گردون چون خنگ بتی سازد
تو سرخ بتی از می بنگار بصبح اندر.
خاقانی .
در کف از جام خنگ بت بنگر
بر رخ از ماده سرخ بت بنگار.
خاقانی .
مردم نادان اگر حاکم داناستی
شحنه ٔ یونان بدی خنگ بت بامیان .
سیف اسفرنگی .