خنگ بید. [ خ ِ ] (اِ مرکب ) خار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ). || خار سپید. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری )
: تن خنگ بید از چه باشد سپید.
رودکی .
گر آهوست بر مرد موی سپید
ترا موی سرگشت چون خنگ بید.
فردوسی .
سر از پیری ارچه شود خنگ بید
ز یزدان نباید بریدن امید
نه هر کاو جوان زندگانیش بیش
بسا پیر ماند و جوان رفت پیش .
اسدی .
بتو داشتم عود هندی امید
کنون هستی از آزمون خنگ بید.
اسدی .