خو
نویسه گردانی:
ḴW
خو. [ خ َوو ] (ع اِ) گرسنگی . || وادی فراخ . || نهر عریض . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۴ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
گرم خو. [ گ َ ] (ص مرکب ) تندخو. (آنندراج ) : آن گرم خو بسوز دل ما رسیده بودخوناب این کباب بر آتش چکیده بود.ابوطالب کلیم (از آنندراج ).
گست خو. [ گ َ ] (ص مرکب ) زشتخو. بدخو. پلید. رجوع به گست شود.
ملک خو. [ م َ ل َ ] (ص مرکب ) ملک خوی . ملک خصال . فرشته خوی . فرشته نهاد. آنکه خصلت و خوی وی چون فرشتگان باشد. نیکخو : آن ملک رسم و ملک طبع و...
نرم خو. [ ن َ ] (ص مرکب ) کنایه از پسندیده خوی . (فرهنگ نظام ) (از آنندراج ). ملایم . خوشخوی . (ناظم الاطباء) سهل الخلق . نرم خوی .
نیک خو. (ص مرکب ) خوش طبع. بامروت . نرم دل . خوش نفس . خوش ذات . خوش اخلاق . (ناظم الاطباء). نیک خوی . خوش خوی . خوش رفتار. نیکوطینت . نیک خلق . مهرب...
زشت خو. [ زِ ](ص مرکب ) زشت خوی . بدخو. کج خلق . (از ناظم الاطباء). که خوی و خلق ناپسند داشته باشد. بداخلاق : فرستاد پاسخ که این گفتگوی نزیب...
آتش خو. [ ت َ ] (ص مرکب ) آتش خوی . تندخوی .
تبه خو. [ ت َ ب َه ْ ] (ص مرکب ) تبه خوی . تباه خو. رجوع به تباه خو شود.