خواب آلوده . [ خوا
/ خا دَ
/ دِ ] (ن مف مرکب ) خوابناک . خواب آلود. (یادداشت بخط مؤلف )
: ای که خواب آلوده واپس مانده ای از کاروان
جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را.
سعدی .
تو صاحب منصبی از حال درویشان نیندیشی
تو خواب آلوده ای بر چشم بیداران نبخشایی .
سعدی .
دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران
دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران .
سعدی .
آمد افسوس کنان مغبچه ٔ باده فروش
گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده .
حافظ.
دوش رفتم بدر میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده .
حافظ.
به روی ما زن از ساغر گلابی
که خواب آلوده ایم ای بخت بیدار.
حافظ.
رجوع به خواب آلو و خواب آلود شود.