خواب کردن . [ خوا
/ خا ک َ دَ ] (مص مرکب ) خفتن . خسبیدن . خوابیدن . بخواب رفتن . خواب رفتن . (یادداشت مؤلف ) (از ناظم الاطباء)
: بیا بصلح من امروز و در کنار من امشب
که دیده خواب نکرده ست از انتظار تو دوشم .
سعدی (طیبات ).
امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم
خواب در روضه ٔ رضوان نکند اهل نعیم .
سعدی (طیبات ).
محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان
تو خواب میکن بر شتر تا بانگ می دارد جرس .
سعدی (طیبات ).
|| خوابانیدن . بچاره کسی را خوابانیدن . (از یادداشتهای مؤلف )
: لالایی گویم و خوابت کنم من .
؟
|| بخواب مصنوعی بردن . هیپنوتیزه کردن . مانیتیسم کردن . (یادداشت مؤلف )
: بحیرتم ز که اسرار مانیتیسم آموخت
فقیه شهر که بیدار را بخواب کند.
ایرج میرزا.