گفتگو درباره واژه گزارش تخلف خواتم نویسه گردانی: ḴWATM خواتم . [ خ َ وا ت ِ ] (ع اِ) ج ِ خاتَم . || ج ِ خاتِم . (منتهی الارب ). || ج ِ خاتِمَه . (یادداشت بخط مؤلف ). خواتیم ۞ . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۵ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۸ ثانیه واژه معنی خاتم خاتم . [ ت َ / ت ِ ] (ع اِ) بکسر تاء و بفتح آن انگشتری . (غیاث اللغات ). و این مؤلف نویسد که مختار فصحای عجم بفتح است و یکی از ثقات در ت... خاتم خاتم . [ ت َ ] (اِخ ) آق اولی زاده احمد افندی از شعرای متأخر عثمانی است . در 1168 هَ . ق . درگذشت و دیوان مرتبی دارد. (از قاموس الاعلام ترک... خاتم خاتم . [ ت َ / ت ِ ] (ع اِ)آخر هر چیزی و پایان آن . (منتهی الارب ) : هر که یقینش به ارادت کشدخاتم کارش بسعادت کشد. نظامی .چندین هزار سکه ٔ... خاتم بند خاتم بند. [ ت َ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه بر استخوان فیل و شتر و جز آن گلها و تصویرات کنده بکند و این حرفه را خاتم بندی و خاتم بستن نیز گویند.... خاتم ساز خاتم ساز. [ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه پاره های استخوان را در چوب با نقش و نگار بنشاند. و رجوع به خاتم بند شود. خاتم جم خاتم جم . [ ت َ م ِ ج َ ] (اِخ ) مهر حضرت سلیمان است اگر چه جم پادشاه بوده است ولی هر جا خاتم جم استعمال شود مراد مهر حضرت سلیمان است . ... خاتم کار خاتم کار. [ ت َ] (ص مرکب ) آنکه خاتم کاری کند. خاتم ساز. کسی که کاراو خاتم کاری است . رجوع به خاتم بند و خاتم ساز شود. خاتم کاری خاتم کاری .[ ت َ ] (حامص مرکب ) نشاندن استخوان در چوب با نقش ونگار. خاتم سازی . رجوع به خاتم بندی و خاتم سازی شود : آسوریها در صنایع دیگر ما... خاتم وحی خاتم وحی . [ ت َ م ِ وَح ْی ْ ] (اِخ ) حضرت رسالت (ص ). (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به محمد شود. خاتم رسل خاتم رسل . [ ت َ م ِ رُ س ُ ] (اِخ ) پایان دهنده ٔ پیمبران . ختم انبیاء. آخرین پیمبر. لقب حضرت محمدبن عبداﷲ (ص ) است . رجوع به محمد و به خاتم... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود