خواجه تاش . [ خوا
/ خا ج َ
/ ج ِ ] (اِ مرکب ) هم خواجه . دو غلام را گویند که یک صاحب و مولی دارند. دو بنده یک مولی . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء)
۞ : بر آسمان برسد نام من ز بندگیت
چو خواجه تاش من این سقف آسمان نام است .
مجیرالدین بیلقانی .
درین بندگی خواجه تاشم ترا
گرآیم بتو بنده باشم ترا.
نظامی .
گفتمش ما بنده ٔ شاهنشهیم
خواجه تاشان گه آن درگهیم .
مولوی .
بندگانمان خواجه تاش ما شوند
بیدلانمان دلخراش ما شوند.
مولوی .
من و تو هر دو خواجه تاشانیم
بنده ٔ بارگاه سلطانیم .
سعدی .
و با خواجه تاشان کلاه تکبر نگذارد. (مجالس سعدی ص
26). || هم قطار. همکار
: بر آن درگه چو فرصت یابی ای باد
بیار این خواجه تاش خویش را یاد.
نظامی .
سعادت خواجه تاش سایه ٔ تو
صلاح از جمله ٔ پیرایه ٔ تو.
نظامی .
بدین طاووس ماران مهره پاشند
که طاووسان و ماران خواجه تاشند.
نظامی .
میکائیلت نشانده بر پر
آورده بخواجه تاش دیگر.
نظامی .
هم بر آن در گرد و از سگ کم مباش
با سگ کهف ار شدستی خواجه تاش .
مولوی .
همچو هندوبچه هان ای خواجه تاش
روز محمود عدم ترسان مباش .
مولوی .
بهر روز مرگ اکنون مرده باش
تا شوی با عشق سرمدخواجه تاش .
مولوی .
نفخه ٔ دیگر رسید آگاه باش
تا از آن هم وانمانی خواجه تاش .
مولوی .